گمشده

تمام خاکریزهای فتح شده را گشتند
تمام سردخانه‌ها را گشتند
پلاکهای گمشدگان را خواندند
و تکه‌های اجساد را وارسی کردند
و مادرش حتی خونهای خشک شده بر سنگها و سنگرها را بوئید.

هنوز باد که از خاکهای فتح شده می‌گذرد
حوالی سوسنگرد
بر زنی سیاه‌جامه
می‌وزد
که رو به مرز
خیره می‌نگرد
و از سرانگشتانش
خون
بیرون زده‌ست.


منظومه

و چون نخستین سر
به خاک درغلتید
درید و درهم تابید رویای زمین
که گفتی اکنون در چرخ چشم‌های ناگاه
تعادل سیاره برهم خواهد خورد.
تو خانه را گم کردی
و سر نهادم من در کوچه‌های عالم تا پیدایت کنم.
خسوف دنیا در بیدار خواب خاموش
سری که می‌گردد دور زمین
و سرزمین‌ها یک‌یک اقمار خویش را می‌یابند.
و شهرها یک‌یک اقمار خویش را می‌یابند
و ماه کوچکی از انتهای هر بن بستی می‌آویزد.

کجاست خانه کجاست؟
که سایه‌ات را یک شب دیده‌ام
به روی ماهی افتاده است
و خانه‌ها هر یک سیاره‌ای با ماهی سرخ دورادورشان.

تو می‌روی و سری می‌آید
و غلت‌غلتان بر خط میان خیابان به دور چشم‌ها می‌گردد.
و حبه‌ی انگوری را بر می‌دارد میوه‌فروشی از روی طبق
و در دهان می‌اندازد.

صدا که حذف شده است از گلوی اجسام
درون چشمانت آرام آب می‌گردد
توی می‌روی و می‌آیم من
و عینکی جا به جا می‌شود.
مدادی از جیبی در می‌آید
و می‌نویسد خطی شکسته بر پیراهنی
که دیر گاهی آویخته ست از شاخه درختی.

میان ما اکنون تنها همین خیابان است
صف بلندی از مردها و زن‌های عریان
که کاغذی بر کف دارند
و یک نفر مُهری بر آن می‌کوبد.
و حلقه‌ی سرها که دسته جمعی در ابرها فرو رفته‌اند.

نگاه‌ها گم می‌شوند در خیابان
و ماه‌ها گم می‌شوند در سکوت خیابان
و خانه‌ها گم می‌شوند در بی‌وزنی سکوت خیابان
ستاره‌ای دنباله دار
و چشم‌هایی
که باز می‌تابند از گردونه‌ی غبار.