محمد مختاری
خیابان بزرگ
۱
زبانهی چاقو هر شب باز میشود
و بسته میماند آیینههای مهتابی در خوابهای خاک
شهاب بر عصب شب کشیده میشود
و نقط ههای سرخ
خط بلند خیابان را قطع میکنند
ستارهی نگران بر میآید
و دایره آغاز میشود.
هجوم اندامهای از هم پاشیده برآینده فرورونده
در امتداد خطی سرخ تا نهاد اشیاء.
برادهی آهن در مویرگ
سپیدهی شبنم بر خاکروبه
و طرح دلتنگی در آبهای بسته.
صدای تابوت از چارراهی به چارراهی.
ترانهی گهواره از خانههای پنهان در خانههای پنهان.
و طاقت موزون
که از دریچهی لبخند و اشک خم شده است.
ستارهی نگران بر خط شکسته فرود میآید.
۲
صدای متروک میگردد در نای بامداد
که نغمههای قدیمش را در پردههای بیداد تحریر کند.
سپیده میدمد در دهان بستهی دیوار
که واژههای به زنگار مانده
ترنم شعاری روشن را به خاطر آورند.
و همچنان که فرو میریزند برگهای سرخ
صدای سوخته بر میخیزد از لای دندانهای خاک.
۳
دل دریچه و دکان و روزنامهها خالی شد
که اشتهای تنهایی واتر شود
زنان و مردان آیینههای رو به رو
خیره در خوناب یخزده
غبار بر پیشانی غمباد در گلو
و چشمهایی کز هم پرهیز میکنند.
نشستهای بر نیمکتی زیر سایبان وحشت
و عابران که فرو میخمند و جمجمهها که بیصدا میترکند.
هزار سایه پشتخم در سایههای دیوار میگذرند
تا پشت راست کند آفتابِ کجتاب
که در حسرت میفرساید.
۴
سراب هالهی بیتاب
شتاب حادثه در کندی پیادهرو
کویر بیتابی در سایههای کوتاه
و خوابهای بیابانی در پلکهای باز خیابان
که خاطره بخشکد و هاشور زند شوره بر حواشی اندیشه.
برهنه ماند آفتاب بر کرمها و خرخاکیها
که از دهان دیوار حرف به حرف بیرون خزیدهاند.
ستایش فرسایش
و خندههای صرعی بر دیوارهای مسخر.
نگاه بر عصب روز میخمد
و شرم بر لبهی تیغهای بنفش میپاید.
۵
درد شدهست
هیاهوی گنجشکان بر ساق و برگ عصر.
بلای خانه
ویرانه و
بهانهی تلخ.
شب بلند چنان مبتلا شدیم
که روز کوتاه
نیامده از عشق تبرا میجوییم.
۶
سپیدی خیابان را میچرخد گلههای غراب
و سایه میاندازد هیاهوی تاریک
شکسته بسته میآراید
خط بنفش خیابان
و نقطههای اندوه میگردند حول هم
دوار دم به دم
ستارهی نگران باز از خط شکسته بر میآید.
دی ۶۵
بایا، شماره ۳