محمد مختاری

زبان به کام سیاست

هر روزه در خبرها و مصاحبه‌ها و رسانه‌ها واژه یا ترکیب‌هایی به کار می‌رود که در صورت و معنا و نحوه‌ی کاربردشان غرابتی احساس می‌شود، و آنچه خواننده و شنونده در آغاز از آن‌ها می‌فهمد، اغلب همان نیست که گوینده و نویسنده اراده کرده است. از این گونه کاربردهاست: تعدیل، آزادسازی، اقشار آسیب‌پذیر، منطقه‌ی آزاد، خصوصی سازی، مشارکت مردمی در آموزش دانشگاهی، ریزش نیرو، تعدیل نیروی انسانی، کارگران تعدیل شده، مدارس غیر انتفاعی، مدارس نمونه‌ی مردمی، غیرمتمرکز کردن آموزش و پرورش، واگذاری آموزش و پرورش به مردم، خودیاری، مقررات‌زدایی، شرکت‌های مضاربه‌ای، همیاری، هماهنگی خبری، خودکفایی و…
البته عدول از معنای معمول و غرابت در کاربردهای زبانی، در هر دوره‌ای از زندگی زبان محسوس است. زبان همیشه در تاریخ تحول خود بر همین روال رفته است. همیشه واژه‌ای منسوخ شده است, واژه‌ای  ساخته شده است؛ واژه‌ای از رواج رفته است؛ واژه‌ای شیوع یافته است. ترکیبی از معنایی به معنایی گراییده است. با اصطلاح و معنا و صورتی به ضرورت و بنابر ایجاب‌های تازه به گستره‌ی زبان افزوده شده است. اما غرابت کاربردهایی که منظور من است از گونه‌ی ویژه‌ای است. و به سبب دخالت‌های اراده‌گرایانه یا چرخشی و گرایشی در تاکتیک‌ها و عقاید یا سیاست‌گزاری‌ها و عملکردهای اهل سیاست در زبان رخ می‌دهد. به همین سبب نیز از قاعده و روال معمول تحول زبان جداست، یا دست‌کم وجه خاصی از آن است.
تأملی مختصر در این گونه کاربردها نشان می‌دهد که غرض از پیدایش و رواج آن‌ها، بیش از هر چیز، به فراموشی سپردن واژه‌ها و معناهایی است که یا دیگر در اولویت سیاسی نیستند؛ و یا حضورشان در زبان رایج و روزمره، به سود سیاست‌گزاری‌ها و عملکردهای سیاسی نیست. پس بار معنایی‌شان از لحاظ سیاسی-اجتماعی- اقتصادی و… ایجاب می‌کند که از دایره‌ی کاربرد روزمره بیرون رانده شوند. و در مقابل، اصطلاح‌ها و ترکیبها و واژه‌هایی متفاوت جایگزین شود و اشاعه یابد.
از این‌رو مثلاً مدارس غیرانتفاعی و مدارس نمونه‌ی مردمی و غیر متمرکز کردن آموزش و پرورش و واگذاری آموزش و پرورش به مردم و… با تکرار و تأکید به کار می‌رود و رواج می‌یابد تا در حقیقت جای آموزش رایگانرا بگیرد، و مدارس ملی و خصوصی یا سرمایه‌ی خصوصی گسترش یابد، و امکانات آموزشی را در اختیار کسانی قرار دهد که از امکان مالی برخوردارند. هم‌چنان که مشارکت مردمی در آموزش دانشگاهی یا بهداشت یا صنعت و معادن و… نیز به معنای سپرده شدن بخش آموزش دانشگاهی و بهداشت و معدن و صنعت و… به سرمایه‌داری خصوصی است. درست با همین منظور و با همین سیاست ااست که کاربرد خودکفایی درباره‌ی مطبوعات، به معنای رها شدن آن‌ها به امان ساز و کار بازار است، و تعیین فرهنگ در نظام عرضه و تقاضا به دست علامت‌دهی قیمت‌ها.
به همین ترتیب برای آن که مردم از موقعیت واقعی خود باخبر شوند،و چندان بی‌خبرانه از گرانی ننالند، گفته می‌شودکه آنچه اکنون هست گرانی نیست، بل‌که آنچه دیروز بوده است ارزانی کاذب بوده است.
این سیاست زبان‌سازی که متأثر از الگوهای پراگماتیستی جهانی است، گاه به مسائه‌ی ریشه‌ای‌تر می‌گراید، و مثلاً با ارتقاء سطح و مقام مردم به اقشار آسیب‌پذیر، آنان را از سیطره‌ی تحقیرآمیز و اهانت‌بار عنوان‌هایی چون پابرهنگان و محرومان و کوخ‌نشینان و مستضعفان و… می‌رهاند.
گاهی هم واژه گزینی‌های بامزه‌تری رخ می‌دهد که گویی خودپیشنهاد دهندگان نیز از بامزگی پیشنهاد خود خبری ندارند. در نتیجه رفقا یا رقباشان مجبور می‌شوند آنان را به شیرین‌کاری‌شان واقف کنند. چنانکه چندی پیش گفته شد برای پرهیز از ربا در نظام بانک‌داری، باید از کاربرد واژه‌ها و ترکیب‌هایی چون سود و کارمزد و… خودداری کرد. و به جای آن‌ها ضریب تورم را به کار برد.
به هر حالشاید نقد زبان‌شناسی که این روزها خیلی باب شده است و در بند ابعاد اجتماعی زبان نیست، در بررسی بسامد کاربرد دو واژه‌ی عدالت و تعدیل در نوشته‌ها،  چندان  دغدغه‌ی خاطری نداشته باشد، و در بند این نباشد که تعدیل درست با همین تاکتیک و سیاست به جای عدالت نشسته است. به همین سبب نیز می‌تواند به بررسی‌هایی سرگرم باشد که مربوط است به تعدیل دو واکه‌ی‌آ و ای در عدالت و تعدیل، و خشن‌تر بودن یک واکه و ملایم‌تر بودن واکه‌ی دیگر و غیره.
اما زندگی اجتماعی اهل زبان آشکارا نشان می‌دهد که رواج تعدیل و آزادسازی و ادغام در بازار جهانی و… بر یک استراتژی اقتصادی مبتنی است که سودی در رواج و تکرار واژه‌ی عدالت  نمی‌بیند. این واژه در عرف جهانی به معنای حاکمیت سرمایه‌داری و ساز و کار بازار و خصوصی‌سازی است در عملکرد چند ساله‌ی داخلی نیز مترادف است. با گشودن دروازه‌ها و باز گذاشتن دست دلالان واردات و تبدیل کشور به بازار مکاره‌ی مصرف کالاهای مصرف و غیر ضروری لوکس و گاه بنجل کشورهای شرق آسیا و…
آخرین نمونه از این زبان‌سازی که خوانده‌ام ترکیب کارگران تعدیل شده است. به یقین نه کارگرانی که بار نخست آن را شنیده‌اند معنایش را دریافته‌اند، و نه دیگر هم‌زبانان ما که علاقمند به سرنوشت ملی و در بند بهبود زندگی زحمتکشان این کشورند. اما دقت در کاربرد سیاسی- اجتماعی این ترکیب نشان می‌دهد که با یک تاکتیک اندیشیده و القای سیاست ویژه مواجهیم که در زبان متجسم شده است.
ماجرا این است که در پی سیاست‌های تعدیل، باید شماری از مؤسسات اقتصادی و تولیدی به بخش خصوصی واگذار شود. مدیریت جدید کارگاه تولیدی که به سرمایه‌ی خصوصی  سپرده شده، یعنی تعدیل شده، باید حافظ منافع سرمایه‌ی خصوصی باشد. پس بنا به اقتضاهای واحد خود، باید نیروی انسانی کارگاه را نیز تعدیل کند. از این‌رو عده‌ای از کارگران را مازاد تشخیص می‌دهد، و آنان را اخراج می‌کند. اما اخراج نه در شأن کارگران عزیز است و نه به صلاح تبلیغی سیاست. پس برای آن‌که موازنه‌ی روان‌شناختی جامعه بر هم نخورد، و احساسات کارگان جریحه‌دار نشود، و آشفتگی در افکار عمومی پدید نیاید، و تأثیر منفی اخراج کارگران کاهش یابد، زبان‌سازان پا به میدان می‌گذارند و ترکیب متناسبی با سیاست‌های تعدیل پیدا می‌کنند و به رسانه‌ها می‌سپارند.
در حقیقت کلمه‌ی اخراج از زبان اخراج می‌شود، تا از تأثیر منفی تصفیه‌ی کارگران جلوگیری کند. با اراده‌ی حال از معنای محل، اصطلاح  مربوط به مؤسسه به کارگر مؤسسه منسوب می‌شود. پس با چرخش زبان، مشکل سیاست حل می‌شود. آنگاه در روزنامه‌ها می‌خوانیم که باید برای کارگان تعدیل شده کار پیدا کرد.
من عقیده ندارم که همه‌یاهل زبان و نقد زبان‌شناسی، خوشرویانه تمام این جابه‌جایی‌ها و تعدیل‌ها و واژه‌پردازی‌ها را تأیید می‌کنند و از چرخش بی‌وقفه‌ی زبان جامعه به کام سیاست، آسوده خاطرند. اما گمان می‌کنم که متأسفانه این گشتن زبان در کام سیاست، بی‌دخالتی و یاری برخی از اهل زبان، خواه فرهنگستانی و خواه غیر فرهنگستانی، نیز به سادگی صورت نمی‌پذیرد.
اهل زبان در اینجا البته همان متخصصانی‌اند که می‌توانند چنین ترکیب‌ها و واژه‌ها و اصطلاح‌ها را برای دلالت‌های مورد نظر اهل سیاست بیابند. در نتیجه روز به روز بیشتر عرصه‌ی زبان، و از این راه عرصه‌ی فرهنگی را، به گرو سیاست‌ها درآورند.
البته شک نیست که هر زبان شناس یا اهل زبانی به سائقه‌ی گرایش انسانی خود می‌داند که عدالت تبلوری از آرمان‌های انقلاب بوده است، و تعدیل نمایان‌گر سیاست‌های امروزین است. با این همه ممکن است نتواند جابه‌جایی کاربرد این دو واژه را در حوزه‌ی نظریه‌ای ناب خود ارزیابی کند. اگرچه عده‌ای معتقدند که اگر نظریه‌ای ادبی به جای درگیری بامفروضات یک نظام قدرت(و از جمله دستگاه زبان‌سازی آن)، آن مفروضات را تقویت کند، بی‌طرف نمانده است.
هنگامی که زبان به هر شکلی به اراده‌ی سیاست بچرخد، فرهنگ دستخوش سیاست می‌شود. واقعیت حیات انسان‌ها چیزی می‌شود و تظاهر زبانی فرهنگ‌شان چیزی دیگر. آنگاه گسترده‌ترین تأثیرهای یک سیاست ویژه بر زبان حاکم می‌شود که دیگر نادیده گرفتن آن چشم فروبستن بر حقایق است.
وقتی زبان به کام سیاست بگردد، اولین نتیجه‌اش ریاکارانه شدن زبان است. چیزی گفته می‌شود و چیزی دیگز اراده می‌شود.دیگر نمی‌توان به قول فرانسوی‌ها گفت: گربه، گربه است. چون همواره واژه‌ای هست که معنای معهودش را از دست داده است؛ و یا معنای دیگری به خود گرفته است. بی‌آن‌که در این جابه‌جایی، ضرورتی فرهنگی، هنری، تاریخی، اجتماعی در کار باشد. در نتیجه‌ی  چنین تصمیم‌هایی است که آدم یکباره می‌بیند به خیلی چیزها می‌گویند گربه، جز به خود گربه. شغال و سگ و موش هم می‌شوند گربه. و این مسخ زبان است. و مسخ فرهنگ است. و مسخ فرهنگ به مسخ آدمی می‌انجامد. در چنین وضعی است که آدم از فریاد و فغانو خشم و خروش  بر سر«تهاجم» را نیز در معنای دیگری مثلاً به قصد اعمال سیاست«منع» و«حذف» به کار می‌برند. وگرنه چرا در برابراین همه مسخ معنایی و مفهومی که با الگوبرداری از سیاست‌ها و مافع زبان‌سازی‌های بیگانگان صورت می‌پذیرد، خاموشند؟
به هر حال تشابهی که در آغاز  میان برخورد فرهنگی با زبان و برخورد سیاسی با زبان به چشم می‌خورد، مانع درک افتراق آن‌ها نیست. فرق سیاست و فرهنگ در برخورد با زبان در این است که اولی واژها را نیز مانند افراد تصفیه می‌کند تا همه را به شکل خود درآورد. هر واژه  و معنای ناساز با تبلیغات و اهداف و برنامه‌ها را از زبان روز اخراج می‌کند. در حالی که فرهنگ از راه هنر و دانش و… به تنوع و کثرت واژها  و معناها و کاربردهای گوناگون استعاری، کنایی و… می‌نگرد، و بر گستره‌ی آن‌ها می‌افزاید.در نتیجه در برخورد فرهنگی، هم واژه هست، و هم  پیوندها و ترکیب‌های گوناگون آن. و از اینراه غنای زبان و غنای فرهنگ برقرار می‌ماند.
ممیزی یکی از وجوه بازار اختلاف میان سیاست و فرهنگ در برخورد با زبان است. تصمیم می‌گیرد که فلان واژه به کار نرود. فلان واژه جای دیگر بنشیند. حال آن‌که فرهنگ هرگز نمی‌تواند با ممیزی کنار بیاید.
رشد و اشاعه‌ی فرهنگ مستلزم آزادی است. پس اساسش بر حضور همه‌ی نمودهای فرهنگی است. خلاقیت هنری تبلور حضور گونه‌ها و اجزای گوناگون یک فرهنگ است و جز در آزادی تحقق نمی‌یابد. هرگونه محدود کردن دایره‌ی واژه‌ها  و کاربرد معناها و مفاهیم، محدود کردن دامنه‌ی خلاقیت نیز هست. واژه‌ی ممنوع، کم‌کم به موضوع ممنوع، کتاب ممنوع و سرانجام قلم ممنوع می‌رسد. چنان که پیش از انقلاب دامنه‌ی واژه‌های ممنوع، که در بخشنامه‌ای از سوی اداره‌ی ممیزی ارائه شده بود، سرانجام به فهرستی از نویسندگان ممنوع‌القلم انجامید.
به همین سبب هر تاکتیکی در جهت تعدیل یا کنترل زبان، خواه ناخواه خبر از استراتژی خاصی می‌دهد که قطعاً نمی‌تواند استراتژی فرهنگ باشد. فرهنگ هیچگاه عین سیاست نخواهد شد. بل‌که این سیاست است که در اعتلای انسانی باید به فرهنگ بگراید. هیچ کوششی هم در یکی قلمداد کردن آن‌ها به نتیجه  نخواهد رسید. زیرا خاصیت اصلی فرهنگ مثل خاصیت اصلی زبان، و درست همچون خاصیت حضور تنسان، دور ماندن از هم‌شکلی یا یک شکلی و گسترش یافتن در تنوع و کثرت است.

تکاپو، شماره ۳