شعرهای زندان | ٢

تمام اشعارم را توقیف کرده‌اند
و آسمان را مدت‌هاست
ندیده‌ام

ترا که میهنم ارزانی داشته است
به خواب‌های جهان می‌برم
و خاک رخسارش را باز می‌افشرد
به گونه‌ام، به لبت، بازوانم، انگشتانت.

چه ریشه‌هائی در کشت‌های پاییز
در انتظارند.
پرنده‌ای که هفته‌ی پیش
پناه روزن تاریک خواند
هوای بارانی را پیغام داد
و پنجه‌های باران
هنوز بر بام سلول می‌نوازند.

خیالت از باران نزدیک‌تر
و ذهنم از پرنده رهاتر
چه شعرهایی خواهم سرود!