مضحکه

عاقبت این تشت هم فرو افتاد
وز سر عالم طنین مضحکه
بگذشت.
از در و بام جهان
غژغژ دروازهٔ تمدن را
سر بر می‌آورند.
برف زمستانی فلات
آب شده‌ست
وز سر این کبک سرفکنده بخار
برمی‌خیزد.
همهمه‌ی خواجگان
در ترک طاق این رواق
رخنه دیوارها را پناه می‌گیرد.
صاعقهٔ زایش فلات
یائسگان جلیل فرسودن را
بر کف تالارهای غازه بستن
طاقباز
می‌خشکاند.
مرز به مرز افتخارهای دودمانی
سر بر گریبان هول و گریز
صورتک جان پناه را تعویض
می‌کنند.
صولت پرطمطراق همایون
ملعبهٔ کودکان کوچه و بازار
می‌شود.
خانه به خانه غریو بر می‌آید
موکب پر شوکت جنون
در دل دروازهٔ بزرگ
محو می‌شود.