محمد مختاری
صلح
اگر بیائی
اندام کودکانمان
در باغهای زیتون
به قامت تو میآراید.
بهار مائی و تا
بیائی
هزار
پرستو از سینههایمان
پر میکشند.
به انتظارت هفتاد سال
پدرهایمان
کنار برکه و مانداب
مانده بودند
و کودکانمان اکنون
چهار سالست
به جستجویت در رودخانههای مواج
شنا میکنند.
بهار مائی و
رنگین کمان انقلاب
نشانیت را از آسمان نزدیک
بشارت میدهد،
و بوی سبزه و عشق از دهان نوروز
میدمد.
جهان همیشه جوان است
و آدمی
ترنم باران را
مثل برگهای جوان میشنود
و سبز میشود و
سبز میکند.
و سبزهها و مادرهامان
نگاه جوانت را باز میخوانند
تا باران صلح
به روی بامها و صحراهای سوختهمان
ببارد.
به شادیت
انسانهائی آغوش گشودهاند
که سایههای ستم
خونشان و گندمزاران شان را تاریک
میکرده است
و عشق و لبخند
در زاغههاشان
منجمد میشده است.
بهار مائی
و انقلاب آینه گردان تست
میآئی
تا
گرسنگی
مجال شادی را از کودکانمان نگیرد.
کسی نمیتواند
در واحههای متروک
به بندت کشد.
کسی نمیتواند
در ریگهای بادیه
پنهانت کند.
زبان گنجشکان برشاخههای منتظر
شکفته است.
زبان عاشقی زندگان عالم
در کام میهنمان می گردد .
و انقلاب
سرشت زیبائیهایت را دریافته است.
(اسفند ۶۰)