محمد مختاری
میدان راه آهن اهواز
چهار ثانیه از پایان جهان
چهار بمب
به روی میدان.
چهار نخل تن آدمی
چهار باغچه خون.
دوار خاک و ترکش اندام
کسوف زندگانی در گردش جنایت.
پی که باید گشت
که تکه ای از اندامش
بر دروازهی جهنم
آویزان نباشد؟
هنوز
درخت را بغل کرده است
پیرمردی
که خون سینهاش را ترکشی
به آوندهای نخل پیوستهست.
هنوز
به سینه میفشارد فرزندش را
زنی
که سینه خیز از پای قلم شدهاش دور میشود.
هنوز دستهای قطع شده
به ریشههای چمن
چسبیدهاند.
هنوز گوشت تازه بر روی برگها میدرخشد.
دو زلف بافتهی کودکانه
بر تکهای از پوست سر
که خوشهی خرما را تاب میدهند.
اشارت انگشتی قطع شده
لای بوتهها
و نیمهای از یک جمجمه
فراز نخل.
از آدمی چه به جا مانده است؟
چگونه چشمها لابهلای چمن میگردند؟
چه سخت میشود دل
وقتی که ناگزیر
تکهها را جمع میکنی،
به روی گوری
که برانکاردها را در آن خالی میکنند
چه مینویسند؟
چهار ساعت تأخیر
سفر
در آفتاب بعد از ظهر
و دانههای سرخ خرما
که چشمهای مسافران را
در پشت شیشههای قطار
بدرقه میکنند.
اهواز ۱۷/۰۷/۱۳۵۹
جنگ «برج»، شماره ۱