کدام فرهنگ: گذشته‌گرا یا پیشرو؟

محمد مختاری

یادداشتی بر هم‌زیستی دشوار فرهنگ‌های سه‌گانه

در دوران قیام، تضاد میان ارزش‌های فرهنگی مختلفی در جامعه‌ی ما شدت گرفت که تا به امروز ادامه یافته است. بخشی از جامعه ارزش‌هایی را مورد تأکید قرار می‌دهد و مدافع آن‌هاست. و بخشی دیگر نوع دیگری از ارزش‌های فرهنگی را ارائه می‌کند، و خواستار سرایت و اشاعه‌ی آن‌ها به‌تمامی جامعه است.

گروهی ارزش‌های فرهنگی خود را عامل اصلی رهایی کل جامعه می‌دانند،‌ و گروهی همان ارزش‌ها را به‌صورت موانعی بر سر راه رشد جامعه می‌نگرند. گروهی ارزش‌های فرهنگی معینی را ارتجاعی می‌شمارند،‌ و گروهی همان ارزش‌ها را مؤثرترین عامل ترقی و پیشرفت می‌دانند. و اصرار می‌کنند که باید در زمینه‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی،‌ آموزش و پرورش و… از آنها سود جست و پیروی کرد.

این تضاد ارزش‌های فرهنگی از کجاست،‌ و نتیجه‌ی چیست؟ اگر فقط ارزش‌های مورد قبول یک گروه، پاسخ‌گوی نیاز جامعه به رشد و رهایی باشد، تکلیف ارزش‌های دیگر چیست؟‌ آیا خود جامعه و قانونمندی‌هایش در رابطه با این مشکل و تضاد چه خواهد کرد؟ و نقش گروه‌های سیاسی و اجتماعی در رابطه با این تضاد چیست؟

برای دریافت و شناخت این مسائل ما از بررسی خود فرهنگ آغاز می‌کنیم.

فرهنگ را می‌توان تمامی ارزشهای مادی و معنوی،‌ و وسائل خلق و بهره‌برداری و انتقال، که در دوره‌ی معینی از تاریخ آفریده می‌شود تعریف کرد. به این اعتبار هر دورانی فرهنگ خاص خود را دارد. و طبعاً ارزش‌ها و وسایل هر دوره عمدتاً برای همان دوره کارآیی دارند. معمولاً فرهنگ با دو بخش فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی مشخص می‌شود. فرهنگ مادی عبارت از ماشین (از مراحل ابتدایی تا پیشرفته‌اش)‌،‌ ابزارها،‌ تجربه در زمینه‌ی تولید،‌ و دیگر دستاوردها و ثروت‌های مادی است. و فرهنگ معنوی عبارت‌ست از دستاوردهای قلمرو هنر،‌ ادبیات،‌ فلسفه، اخلاق، تعلیم و تربیت، و روشهایی که بر شیوه‌های تولید هر دوران مبتنی است. پس فرهنگ یک پدیده‌ی تاریخی است. و پیشرفت و تکاملش با جابجایی و جانشینی یا توالی شکل‌گیری‌های اجتماعی – اقتصادی معین می‌شود. یعنی فرهنگ به اشکال و صورت‌بندی‌های اجتماعی – اقتصادی وابسته است. و با تغییر صورت‌بندی اجتماعی – اقتصادی جهت عمده‌ی آن تغییر می‌پذیرد.

به این ترتیب فرهنگ یک مفهموم مطلق و انتزاعی نیست که در همه‌ی دوران‌های تاریخی یکسان تصور شود. یا در همه‌یجوامع یک شکل داشته باشد. پیداست که فرهنگ مادی و معنوی از هم جدا نیستند. جریان تولید نعم مادی،‌ پایه و سرچشمه‌ی رشد فرهنگ معنوی است. یعنی فرهنگ بطور مستقیم و غیرمستقیم ثمره‌ی کار و فعالیت توده‌هاست. این را نیز باید در نظر داشت که با وجود وابستگی فرهنگ معنوی به شالوده‌ی مادی خود،‌ به محض تعویض این شالوده، فرهنگ معنوی خود بخود تغییر نمی‌پذیرد. زیرا دارای نوعی استقلال نسبی، و قوانین خاص خویش است. بنابراین فرهنگ در هر دورانی خصلت ویژه‌ای خواهد داشت. با این تفاوت که مقداری از فرهنگ دوران قبل هم در آن باقی می‌ماند. یا عناصری از فرهنگ گذشته، تا هنگامی که شرایط ذهنی جامعه با شرایط عینی‌اش هماهنگی کامل پیدا کند، در دوران بعد باقی می‌ماند.

در هر حال، منظور این بحث، همان تفاوت عمومی فرهنگ‌های هر دوران است. مثلاً فرهنگی که در دوران زمین‌داری مطرح است، قاعدتاً با فرهنگی که در دوران برده‌داری مطرح بوده تفاوت دارد. ارزشهایی که بشر در یک دوران اقتصادی –اجتماعی به آن‌ها دست یافته است، با ارزش‌های متعلق به دوران بعد یا قبل از آن اختلاف دارد. اعلامیه‌ی حقوق بشر با موادی که در آن گنجانده شده، و با هدفهایی که تعقیب می‌کند و دیدگاهی که نسبت به انسان دارد، و با تصویری که از خصوصیات روحی و معنوی بشر ارائه می‌کند، نمی‌توانست در دوران قبل از بورژوازی نوشته شود. زیرا همه‌ی مسائل و ویژگی‌هایش بر تلقی‌هایی مبتنی است که خاص فرهنگ بورژوازی است. پیش از رشد بورژوازی در فرانسه، چنین مقولاتی را در حکم حقوق بشر نمی‌دانستند. فرهنگ زمین‌داری و فرهنگ اشرافی فئودال‌ها، چنین تصوراتی را اصلاً قبول نداشت. و بنابر‌ خصلت‌های طبقاتی‌اش نمی‌توانست از آنها دفاع کند، یا حتی به آنها بیندیشد. همچنین فرهنگی که مثلاً در یک دوران مادرسالاری مطرح بوده، و مبنای کار جامعه را در رابطه با تفوق زنان مطرح می‌کرده، با فرهنگی که ارزشهای پدرسالارانه بر آن حاکم است تفاوت دارد. اگر در ایران باستان ازدواج با محارم منع قانونی و عرفی نداشته، یا اگر در فرهنگ‌های ابتدائی، مسأله‌ی چند همسری به صورت یک زن و چند مرد طبیعی می‌نموده، یا اگر دورانی چندهمسری را به صورت یک مرد و چند زن می‌شناخته همه‌ی این روابط مبتنی بر معیارها و ارزشهای خاصی بوده که هر یک از این دوران‌ها و جوامع بسته به مرحله‌ی تکاملی خود به آن‌ها دست یافته بوده است.

طرح مسائل دوران مادرسالاری، در دوران پدرسالاری یا برعکس، نخستین حاصلش ایجاد تضاد و درگیری است. همچنان که در دوره‌ی حاضر،‌ انحصاری شدن حق طلاق برای مرد، که یک قانون خاص دوران پیش از سرمایه‌داری است، چنان مشکلاتی را به‌‌بار آورد، که حتی متعصب‌ترین مدافعان مردسالاری را نیز ناگزیر به عقب‌نشینی کرد. اگرچه این گروه، در فرصت‌های مناسب، فشارهای عقیدتی خود را وارد خواهند کرد. همچنان که در قانون اساسی نیز کوشیده‌اند در لفافه‌ی تعارفات بی مزه‌ای به زنان، به این خواست خود شکل قانونی بدهند. به همین ترتیب مسائلی هم که امروزه در زمینه‌ی فرهنگ و آموزش و پرورش جامعه رخ نموده، نمودار بارزی است از همین تضاد و تداخل فرهنگ‌های مختلف مبتنی بر صورت‌بندی‌های اجتماعی- اقتصادی متضاد و مختلف.

امروزه در موقعیت مواجهه‌ی حاد ایدئولوژیک، فرهنگ صحنه‌ی مبارزات طبقاتی و جنگ عقاید میان نیروهای مترقی و ارتجاعی است. نیروهای ارتجاعی، چه آنهایی که بر اساس فورماسیون قبلی به مسائل جامعه می‌نگرند، و چه آنهایی که از وضع موجود حمایت می‌کنند، علی رغم ادعاهای انسان‌دوستانه و ترقی‌خواهانه‌شان، فرهنگ و جامعه را در دایره‌ی تنگ منافع و مصالح خود محدود نگه می‌دارند. درحالی که نیروهای مترقی، که در دگرگونی فورماسیون جامعه را هدف خویش قرار داده‌اند، فرهنگ را عامل ترقی و وسیله‌ی نیرومند توسعه‌ی جامعه و اعتلای شخصیت انسانی می‌دانند. در نظر این گروه، فرهنگ نقش بسیار مؤثری در تسریع ترقی و تکامل اجتماعی دارد، و منتقل‌کننده‌ی خود بیداری جامعه است، که اجزای اصلی و کلیدی زندگی اجتماعی را در یک کانون متمرکز می‌کند.

در جامعه‌ی ما، که یکی از مراحل تکامل تاریخی‌اش را می‌گذراند، صورت‌بندی اجتماعی – اقتصادی معینی وجود دارد، که همان سرمایه‌داری وابسته است. و بنا بر آنچه گذشت فرهنگ خاصی نیز باید داشته باشد. وجه عمومی این فرهنگ، چنان‌که می‌دانیم، پیروی از خط فرهنگ سرمایه‌داری است. اما از آنجا که در دوران حکومت شاه، شیوه‌ی تولید و صورت‌بندی اقتصادی ایران، تنها به اراده‌ی امپریالیسم و به صورت مکانیکی تغییر یافت، صورتبندی اقتصادی جامعه چیزی شد در رابطه‌ی ارگانیک با امپریالیسم، و فرهنگی که در جامعه برقرار بود (یعنی فرهنگ متعلق به شیوه‌ی تولید زمین‌داری)‌، به‌صورت خود باقی ماند. و آن نفی دیالکتیکی که از قانون‌مندی تکامل جامعه نتیجه می‌شود، تحقق نیافت. یعنی چون این تحول بنیادی نبود، و از دورن خود جامعه زائیده نشده، و رشد نکرده بود، و در اثر مبارزات طبقاتی به شکل معین و سالم خود به‌وجود نیامده بود، شکل مناسبات جامعه، سرمایه‌داری وابسته شد، و فرهنگ پیش از سرمایه‌داری در قسمت اعظم جامعه بجای خود باقی ماند. ضمناً پیش از این گفته شد که با تغییر سالم و هماهنگ صورت‌بندی اجتماعی – اقتصادی یک دوران نیز، عناصر فرهنگی گذشته به یک‌باره از میان نمی‌روند، بلکه تا هنگامی که ارزش‌های جدید بتوانند سیطره‌ی خود را بر ارزش‌های قدیم اعمال کنند، باقی می‌مانند. به‌همین سبب در دوران سرمایه‌داری وابسته‌ی شاه،‌ این مسأله با تأثیر مضاعفی تشدید یافت. در رژیم گذشته همین فرهنگ پیش از سرمایه‌داری وسیله‌ی نیرومندی شد برای تحکیم پایه‌های دیکتاتوری. خصلت‌های سنتی و تصورات و باورهای گذشتهٔ مردم که با حاکمیت فردی انطباق داشت، و تجربه‌ای طولانی از رابطه با ستمشاهی را منتقل می‌کرد، سبب شد که دیکتاتوری عوامل بقای

خود را در فرهنگ سنتی نیز بجوید. و با اعمال سیاست‌هایی که بعداً به آن‌ها خواهیم پرداخت،‌ مانع زوال این ارزش‌ها شد.

به این ترتیب تا اینجا دونوع فرهنگ در جامعه‌ی ما وجود دارد: یکی فرهنگ پیش از سرمایه‌داری، و دیگری فرهنگ دوران سرمایه‌داری وابسته. اما در هر جامعه‌ی طبقاتی یک فرهنگ مردمی و پیشرو، یعنی فرهنگ خلقی و دموکراتیک نیز به‌وجود می‌آید. وجود طبقات استثمارشونده و زحمت‌کشان، و مدافعین این گروه‌ها، سبب طرح و نفوذ مسائل و عوامل فرهنگی دموکراتیک و خلقی در جامعه است. عناصری از پیشتازان جامعه، براساس بهره‌کشی‌های طبقات استثمارگر از مردم، آرمان‌ها و ایده‌های تازه‌ای را مطرح می‌کنند. آرمان‌ها و ایده‌هائی که بر خواست‌ها و تقاضاهای زحمتکشان جامعه مبتنی است. و در رابطه با حرکات و اقدامات خودانگیخته‌ی زحمتکشان و نارضائی‌های آنان، رشد می‌کند و شکل می‌گیرد. از آن‌جا که در جامعه‌ی ما نیز جهت این فرهنگ، همان جهت تکاملی جامعه است، و ناقل آن نیروهای مترقی‌اند، از یک سو در برابر فرهنگ ارتجاعی سرمایه‌داری وابسته، و از سوئی در برابر آن فرهنگ واپس‌گرا که متعلق به دوران پیش از سرمایه‌داری است، قرار گرفته است.

به این ترتیب تضاد ارزش‌های فرهنگی جامعه‌ی ما، تضادی چندجانبه است. و فرهنگ ما یک واحد متجانس نیست. به‌همین سبب نیز هر بخش آن از سهم خود دفاع می‌کند. و با بخش دیگر به تضاد بر می‌خیزد. زیرا هر یک از این فرهنگ‌ها مدافع منافع گروه‌های خاصی از جامعه است. یعنی تضاد موجود، تنها تضاد میان فرهنگ سنتی پیش از سرمایه‌داری و فرهنگ سرمایه‌داری وابسته نیست، بلکه هر یک از این فرهنگ‌های سه‌گانه خود با دو فرهنگ دیگر در تضاد است. با این همه باید توجه داشت که میزان دشمنی این سه فرهنگ با یکدیگر متفاوت است، و در مراحل مختلف اجتماعی نیز متفاوت‌تر می‌شود. همچنان که در موقعیت کنونی جامعه، تضاد دو فرهنگ سنتی و وابسته با فرهنگ سوم، به مراتب دشمنانه‌تر از تضاد میان خود آن‌هاست.

اما هریک از این فرهنگ‌های سه‌گانه خصلت‌های ویژه‌ای دارند. فرهنگ پیش از سرمایه‌داری بر مناسبات آن فورماسیون اجتماعی مبتنی است که بر سنت تکیه می‌کند، از خِرَد می‌گریزد و بر خصوصیات غریزی انسان‌ها تأکید می‌ورزد. ایمان قلبی و تعبد و فطرت انسان‌ها را ملاک گرایش‌ها و برخورد با جهان و انسان می‌شناسد. مطلق‌گراست و حاکمیت مردم و اراده‌ی ملت را باور ندارد. بر حکومت فردی تکیه می‌کند و پدرسالاراست. برابری زن و مرد را نمی‌شناسد و نمی‌پذیرد، و اگرچه گاه و بناگزیر و به‌تعارف از آن سخن بگوید،‌ طبعاً نمی‌تواند به آن اعتقادی داشته باشد. حامل این فرهنگ در جامعه‌ی ما، به‌ویژه خرده‌بورژوازی سنتی است.

اما فرهنگ سرمایه‌داری وابسته، خصلتی دوگانه دارد. از یک سو ناگزیر است که مرحله‌ی پیشرفته‌تری را پیش چشم داشته باشد. و از سویی تا حد لزوم به ارزش‌های گذشته نیازمند است، تا سیطره‌اش را بر جامعه‌ی در حال انتقال حفظ کند.

تا آن‌جا که به خصلت‌های سرمایه‌داری مربوط می‌شود، در حرف و تئوری خرد گرا و پارلمان خواه است. از آزادی انسان سخن می‌گوید و از حاکمیت قانون طرفداری می‌کند. همچنان که نخست‌وزیر دولت موقت در رابطه با تضادی که با مراکز دیگر قدرت پیدا کرده بود، یادآور می‌شد که چنان‌چه باید با برنامه و قانون و با حساب و کتاب کار کرد، «ما هستیم»، اما اگر قرار است بزنند و سرکوب کنند و بی‌حساب باشد «ما نیستیم».

اما از آن‌جا که سرمایه‌داری وابسته با دیکتاتوری ملازمه دارد، ارزش‌های فرهنگی گذشته را نیز به‌صورت ابزار قدرت به‌کار می‌گیرد. و ضمن سرگرم‌کردن مردم با ظواهر زندگی سرمایه‌داری و تجددخواهی‌های بی‌ریشه، گذشته‌گرایی‌های آنان را نیز دامن می‌زند. مسخ سیستم پارلمانی و قانون‌گذاری در رژیم گذشته، و تبدیل مجالس مؤسسان و شورای ملی و سنا به خیمه‌شب‌بازی و مضحکه‌ی دلقکان انتصابی، نمودار بارزی از این نیاز و خصلت دوگانه‌ی سیستم سرمایه‌داری وابسته بود. حامل این فرهنگ عناصر بورژوائی وابسته، بورژوالیبرال‌ها، متخصصین و تکنوکرات‌های حکومت، و اقشار بالای بوروکراسی و مالکان بزرگ صنعتی و… بوده‌اند.

فرهنگ سوم که منافع توده‌ها را ارائه می‌دهد، فرهنگی است مردم‌گرا و بر اصل خرد مبتنی است. بر آگاهی تأکید می‌کند، و آن را معیار و عامل اصلی اشاعه‌ی ارزش‌های خود می‌شناسد و می‌شناساند. بر نهادهای اقتصادی و اجتماعی متکی است. مطلق‌گرا نیست و تاریخی بودن هر پدیده و تغییری را آموزش می‌دهد. حاملان این فرهنگ، توده‌های زحمتکش و گروه‌های مترقی، و از نظر آرمانی روشنفکران متعلق به طبقات محروم هستند.

بنا بر آنچه گفته شد، آنچه از تکامل آینده‌ی جامعه حکایت می‌کند همین فرهنگ سوم است. و آنچه مربوط است به صورت‌بندی اجتماعی – اقتصادی موجود، فرهنگ دوم یا فرهنگ سرمایه‌داری وابسته است. اما چگونه است که فرهنگ نخست که نه بر صورت‌بندی اجتماعی – اقتصادی فعلی جامعه منطبق است، و نه در مسیر تکاملی جامعه قرار دارد، و واپس‌گرائی خصلت عمده‌ی آنست،‌ چنین در جامعه نفوذ کرده و گسترش یافته است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت علاوه بر تأکیدی که این فرهنگ در جریان جنبش انقلابی مردم ایران، بر تضاد خود با فرهنگ سرمایه‌داری وابسته کرده، و از این طریق بخش‌هایی از جامعه و مردم را طرفدار خویش ساخته، برای پذیرش و گسترش آن در مردم و جامعه نیز زمینه‌ی مساعدی فراهم بوده است.

جامعه‌ی ایران از نظر رشد ذهنی عمدتاً با فرهنگ سرمایه‌داری منطبق نبوده است. رژیم گذشته با اعمال سیاست‌های گوناگون مانع می‌شد که مردم به آگاهی‌های مناسب دست یابند. حتی برخورداری از امکانات معمول جامعه‌ی سرمایه‌داری نیز برای مردم میسر نبود. تبلیغ اندیشه‌های ناسالم و ایجاد اغتشاش فرهنگی، به‌ویژه تأکید بر آن بخش از مسائل و پدیده‌های منحط و فاسدکننده‌ی سرمایه‌داری، یا مردم جامعه‌ی ما را خود بخود از گرایش‌های سالم و مترقی بازداشت، و یا آن‌ها را به پاسداری از ارزشهای سنتی خودشان برمی‌انگیخت. این تعارض به‌ویژه در زمینه‌ی گسترده‌ی بی‌سوادی در جامعه، شدت یافت.

فرهنگ پیش از قیام، مغشوش، نابه‌سامان، متجدد بی‌ریشه، یک بعدی و دارای اغلب نقص‌ها و کمبودها و عوارض و امراض فرهنگی یک جامعه‌ی سرمایه‌داری وابسته بود. فرهنگ ظاهرسازی و هماهنگ با نظام اقتصادی جامعه، فرهنگ مونتاژ بود. مونتاژ در همه‌ی ابعاد مادی و معنوی حاکم بود. از این‌رو نه تنها دستگاه‌های آموزشی رژیم به آگاهی و رشد شناخت مردم یاری نکرد، بلکه سد راه این رشد و اعتلای فکری بود. سانسور و اختناق شدید، و سلب همه‌ی آزادی‌های دموکراتیک، موجب آن بود که رشد شرایط ذهنی و حرکت پیشاهنگ انقلاب کند شود. به همین سبب هنگامی که قیام آغاز شد، تلاش پیشاهنگان انقلاب به آن درجه نرسید که بتواند توده‌ی خودانگیخته را در جهت آگاهی‌های مردمی و انقلابی سوق دهد. توده‌ها که تشنه‌ی آگاهی بودند، به راهی رفتند که اولاً وضعیت احساسی و غریزیشان را تأیید می‌کرد، ثانیاً با عرف و سنت و باورهایشان اُخت و هماهنگ بود. ثالثاً آن‌ها را به بنیاد و ریشه‌ی مسائل اجتماعی نمی‌رساند و برخورد نمی‌داد. کسانی که انقلاب را نیازمند آگاهی‌های خاص نمی‌دانستند، و میان ذهنیاتشان با قانونمندی‌های اجتماعی تضاد بود، و خود نیز این تضاد را ادراک نمی‌کردند، تصورات و موهوماتی را به توده‌ها حُقنه کردند. و در راه سرایت و نفوذ هر چه بیشتر فرهنگ خردگریز خود به توده‌ها کوشیدند. از طرفی بهره‌ی توده‌ها از همان فرهنگ مغشوش و نابسامان و پراکنده‌ای که قبلاً یاد شد نیز کم بود. و بدتر از همه به سبب شرایط موجود، فرهنگ پیشرو نیز بیشتر خاص برخی از گروه‌های روشنفکری بود. سرمایه‌داری وابسته برای تداوم بخشیدن به استثمار و استعمار، مانع از آن بود که جامعه از ارزش‌های فرهنگی پیشرفته بهره‌مند شود، و ضمن حفظ مصالح خود، از اخلاق و خصلت‌ها و معنویات پیش از سرمایه‌داری، در طریق محروم نگه داشتن جامعه سود می‌برد. تأکید بر ارزش‌های سنتی و مذهبی و باستانی، یکی از نشانه‌های بارز این سیاست بود.

گستردگی خرده‌بورژوازی ایران، و اینکه بخش عمده‌ی آن حامل فرهنگ سنتی بود، باعث شد که پس از سقوط شاه، همین فرهنگ در طریق تثبیت خود بکوشد. بخش‌های گسترده‌ای از بوروکراسی نیز، که فاقد پایه و مایه‌ی اعتقادی و فرهنگی معینی بودند، ضمن یک جابجایی فرصت طلبانه، در راستای پیروی از قدرت حاکم، به گسترش و تثبیت این فرهنگ یاری کردند.

خرده‌بورژوازی سنتی ایران از این جامعه چه تصور یا تصویری داشت؟ درست است که نسبت به رژیمی که ساقط شد، تنفری عمیق احساس می‌کرد، اما گذشته‌اش به او نیاموخته بود که پاسخ مسائل مبارزه‌ی اجتماعی را در کجا و چگونه جستجو کند. پس طبعاً به همان‌جایی رفت که حرکات خودبه‌خودی، سنت، اعمال غریزی، اخلاقیات سنتی و خصلت‌های طبقاتیش را تأیید می‌کرد. به همین سبب نیز پس از قیام، همه‌ی خصلت‌های خود را پای خصلت‌های انقلاب و مبارزه‌ی اجتماعی گذاشت. و ناآگاهی‌ها، زودباوری‌ها، فرصت‌طلبی، بیصبری، عرفان‌گرایی، بیگانگی با چم‌و‌خم‌های سیاسی، دور بودن از تخصص و فن، اشتیاق به ماوراءالطبیعه، نفرین‌های بی‌اثر به سرمایه داری، نشناختن شیوه و شگردهای حقه‌بازانه‌ی امپریالیسم و سرمایه‌داری، خودبزرگ‌پنداری، و خلاصه همه‌ی خصلت‌های خرده بورژوایی از طریق این فرهنگ پیش از سرمایه‌داری بر جامعه سیطره یافت. و در سیاست آموزشی نیز منعکس شد. و بر زمینه‌ی بسیار مساعد و هماهنگ تعلیمات و آئین‌های مذهبی جا گرفت.

طرز تفکر خرده‌بورژوایی به سبب تأکید بر نخبگان و نشناختن ظرفیت برای توده‌ها، جایی برای آگاهی آنان قائل نیست، و نیروهایی را که در جهت آگاه کردن توده‌ها می‌کوشند در ابتدای امر ساده‌لوح می‌داند و تلاش آن‌ها را بی‌فایده می‌شمارد. اما هنگامی که عملاً شاهد تأثیرات آگاه‌سازی توده‌ها توسط طرز تفکر و فرهنگ دیگر می‌شود، و همراه آن فاصله‌گیری و سرانجام رها شدن توده‌ها را از قید طرز تفکر خود می‌بیند، به هراس می‌افتد، و با آن به مبارزه برمی‌خیزد. و از تمام روش‌هایی که به عقلش می‌رسد برای جلوگیری از این آگاه‌سازی استفده می‌کند. اگر بورژوازی بر ددمنشی‌های خود صورتک قانونی می‌زند، این خرده‌بورژوازی سنتی متأثر از استبداد زمینداری بطور مستقیم و عریان عمل می‌کند، به همین سبب همواره مبارزه‌اش با فرهنگ‌های دیگر به‌ویژه فرهنگ سوم، توأم با تهاجم است و از تهمت و افترا و جعل عقیده و دروغ و انواع و اقسام اعمال ناجوانمردانه‌ای که شیوه بورژوازی پیر و مکار است، بشکل آنارشیستی استفاده می‌کند. تنگ‌نظری و به خود غرّه بودنش سبب می‌شود که ضمن نفی و طرد همه‌ی ارزش‌های مترقی فرهنگ متعالی جوامع دیگر، دستاوردهای خود را کامل‌ترین و ابدی‌ترین دستاوردهای بشری معرفی کند، و ارتجاع خود را جاربزند.

با این همه، این فرهنگ به علت عدم شناختش نسبت به قانونمندی‌های جامعه، ناگزیر است که در نهادهای زیربنایی جامعه خود را به فرهنگ سرمایه‌داری بسپرد، و از عوامل و عناصر آن تبعیت کند. در حالی که در مورد نهادهای روبنایی، همچنان تعصب می‌ورزد و سیاست‌های فرهنگی پس رو را اشاعه می‌دهد. و در برابر موج آگاهی‌های مردم مقاومت می‌کند. به این ترتیب آنچه اکنون وجود دارد یک تعارض فرهنگی در روبناست، که توسط خرده‌بورژوازی سنتی تشدید می‌شود. زیربنای جامعه از قانون و روال خود تبعیت می‌کند. در حالی‌که در روبنا قدرت سیاسی زیر تهاجم این بخش سنتی قرار گرفته است. یعنی سلطه‌ی اقتصادی با سرمایه‌داری است، اما سلطه‌ی سیاسی فرهنگی را اقشاری بافرهنگ پیش از سرمایه‌داری طلب می‌کنند. نمونه‌ی کامل این تعارض در قانون اساسی دیده می شود. یعنی جائی که مالکیت، مالکیت سرمایه‌داری و حکومت حکومت الهی است.

در فرهنگ و بینش این گروه، مسائل اجتماعی چندان ریشه‌دار و بنیادی تلقی نمی‌شود که از دایرهٔ عمل فرد تجاوز کند به سیستم اجتماعی و ساختهای اقتصادی و مناسبات مخصوص آن‌ها بیانجامد. بنابراین ضمن عدم درک ساخت‌های اجتماعی و مسائل بنیادی جامعه، تمام تلاش این گروه بر راه‌های دستیابی به قدرت از بالا و با اتکا بر ظواهر سیاسی و فرهنگی، متمرکز می‌شود. تصور این فرهنگ این‌ست که اگر در اشکال روبنایی مثل فرهنگ و رفتارها و اخلاقیات و… نفوذ کرد، همه‌چیز درست می‌شود، و یا همه‌چیز را در دست خود نگه خواهد داشت. به‌همین سبب حاکمیت موجود بی‌آن‌که برخوردی قاطع و عمیق با مسأله‌ی وابستگی، داشته باشد. تنها دلخوش به تحمیل فرهنگی خویش است.

اما آیا فرهنگی که می‌خواهد خود را جایگزین فرهنگ منحط سرمایه‌داری وابسته کند، قادر است در جامعه‌ای که صورت‌بندی اجتماعی – اقتصادیش با آن در تضاد است، انطباق پیدا کند؟ و آیا این انطباق به‌صورت پیروی از این صورت‌بندی در نخواهد آمد؟ آیا به‌کارگیری هر ابزاری، فرهنگ خاص خود را نمی‌طلبد؟ آیا می‌توان جامعه‌ای سرمایه‌دار داشت و فرهنگی ماقبل سرمایه‌داری را برآن مسلط کرد؟ آیا می‌توان مدام از تعارض فرهنگی خود با غرب سخن گفت، اما دراهداف اصلی جامعه، بطور ارگانیک با سرمایه‌داری غربی درآمیخت؟

تردیدی نیست که باید با فرهنگ سرمایه‌داری، و اساساً با نظام سرمایه‌داری وابسته و غیروابسته مبارزه کرد. تردیدی نیست. که باید با فرهنگ استعماری جنگید. و درجهت ترقی و تکامل جامعه به استقلال فرهنگی دست یافت. اما چگونه، و با چه ابزاری؟ و با چه سیاست و برنامه‌ای؟ آیا مقابله و برخورد با فرهنگ سرمایه‌داری، با بازگشت به گذشته میسر است؟ گفته شد که فرهنگ یک مقوله‌ی ذهنی و انتزاعی نیست. و تنها در رابطه با نهادهای متحول هر دوران شکل خاصی می‌یابد، و تغییر می‌پذیرد. از این رو برخورد با یک فرهنگ به منظور تغییر آن، بناگزیر باید به یاری عواملی صورت گیرد که امکان تغییر بنیادهای مربوط به آن را داشته باشد. همچنان که با ارزش‌های مادی فرهنگ بیش از سرمایه‌داری نمی‌توان به مقابله با ارزش‌های مادی فرهنگ سرمایه‌داری رفت، با ارزش‌های معنوی آن دوران نیز نمی‌توان به مقابله با انحرافات و فساد فرهنگ معنوی سرمایه‌داری وابسته پرداخت. در این‌جا ابزارهایی دیگر و ارزشهایی دیگر لازم است.

مدافعین این فرهنگ باید بدانند که دو فرهنگ که از نظر رشد مراحل اجتماعی هم‌طراز نیستند. بناگزیر کارشان به تضاد و یا انطباق یکی بر دیگری می‌انجامد. پیداست که این انطباق در مرحله‌ی پس از تضاد قرار دارد، آن هم به این صورت که فرهنگ متعلق به مرحله‌ی عقب‌تر، از فرهنگی پیروی خواهد کرد که به مرحله‌ی پیشرفته‌تر تعلق دارد. البته در روند این انطباق، بر اثر مقاومت‌ها و درگیرهایی که پیش می‌آید امکان توقف در سیر تکاملی جامعه، یا حتی تخریب و نابه‌سامانی در سیستم موجود نیز هست. تاریخ جوامع، موارد متعددی از این تضاد انطباق را ثبت کرده است. تاریخ جامعه‌ی خودمان نیز نظایر فراوانی را ارائه می‌کند و نشان می‌دهد که همواره اقوام مهاجم و عناصر و عواملی که خواسته‌اند شیوه‌ها و ارزش‌های متعلق به یک دوران را در دوران پیشرفته‌تری حفظ کنند، پس از توقف و تخریبی که در مسیر تکاملی جامعه فراهم کرده‌اند. در دل مرحله‌ی پیشرفته‌تر حل شده‌اند. اقوامی که با نظام عشیره‌ای و اقتصاد شبانی بر ایران دوران زمین‌داری مسلط شدند، پس از مدت کوتاهی چنان تابع مناسبات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی ایران شدند، که خود به عاملی در طریق رشد این مناسبات بدل گشتند.

این قانون تکامل جامعه است. با این همه چنان نیست که این قانون خودبه‌خود و بی‌دخالت انسان‌ها، تأثیر خود را به موقع ببخشد. نقش انسان‌ها در کند و تند کردن حرکات قانونمند جامعه است. بنابراین هر چه جامعه‌ی ما، در طریق رشد فرهنگ سوم هدایت شود، این تضادها و تعارض‌ها نیز زودتر به سود طبقات و گروه‌های مترقی، تحول و تغییر می‌پذیرد.و جامعه مسیر تکاملی خود را سریع‌تر می‌پیماید.

تا پیش از قیام بهمن جنبش مردم ما عمدتأ خودانگیخته و خودبه‌خودی بود. اما از آن‌زمان به‌بعد، با تأثیری که عوامل بازدارنده بر جامعه گذاشته‌اند، ادامه‌ی انقلاب تنها در گرو اعمال آگاهانه است. و آگاهی و شناخت مردم است که می‌تواند سدها و موانع را از میان بردارد، و انقلاب را ادامه دهد. فقدان این آگاهی در سطوح وسیع جامعه از یک سو و وجود توطئه‌ها و سیاست‌های متوقف‌کننده‌ی امپریالیسم و سرمایه‌داری از سوی دیگر، حرکت انقلابی جامعه را کند یا متوقف می‌کند. و اصرار بر ارزش‌های فرهنگی پیش از سرمایه‌داری، به‌ویژه به‌منظور مقابله با فرهنگ پیشرو، چیزی نیست جز حرکت در جهت متوقف کردن انقلاب. از وقفه‌ی بیشتر حرکت انقلابی، فقط ضد انقلاب و سرمایه‌داری وابسته در طریق امپریالیسم سود می‌برد و تحکیم می‌شود.

هنگامی‌که اعتقاد بر این باشد که تنها مردمند که تاریخ سازند، و مردم دارای ظرفیت‌ها و توانایی‌های لازم برای دگرگون کردن نهادهای جامعه هستند، تنها راهی که باقی می‌ماند این‌ست که همین مردم به‌‌کارآیی‌ها و توان و ظرفیت خود پی ببرند. یعنی تنها وظیفه این‌ست که از تمام امکانات درجهت بالا بردن آگاهی توده‌ها استفاده شود. و این مقصود حاصل نمی‌شود مگر از طریق طرح و ترویج و تبلیغ همین امکانات و ظرفیت‌های مردم. یعنی از طریق اشاعه‌ی فرهنگی که همین کارکرد را اصل قرار داده باشد. با این توجه که فرهنگ پیشرو به معنی نفی مکانیکی و سطحی عناصر مترقی و باارزش فرهنگ گذشته نیست، بلکه در برگیرنده‌ی کلیه‌ی دستاوردهای مترقی آن‌ست.

به این ترتیب تنها کسانی از اشاعه‌ی چنین فرهنگی می‌هراسند، که یا به ظرفیت و امکانات و توانایی‌های مردم معتقد نیستند، و یا منافعشان با منافع مردم در تقابل و تضاد است. خواه و ناخواه گروه نخست درخدمت منافع گروه دوم قرار می گیرند. هر چند که گروه نخست در اعتقادهای خود صادق نیز باشند. و تنها براساس معتقدات سنتی خود نیز حاکمیت و ظرفیت مردم را به حساب نیاورند.

بنابرآنچه گفته شد، در تضاد ارزش‌های فرهنگی موجود، آنچه تحقق آن تقریباً حتمی می‌نماید، انطباق فرهنگ سنتی بر بنیاد و فرهنگ سرمایه‌داری وابسته است. حتی اگر این فرهنگ در طریق ابقای خود و مقابله با سرمایه‌داری وابسته، برنامه‌های تولیدی و فرهنگی خود را بر اساس تقاضاهای کل خرده بورژوازی نیز ارائه کند.

کتاب جمعه، شماره ۲۸ – ۹ اسفند ۱۳۵۸