آرمان ما نویسندگان نباید جرح و تعدیل شود
محمد مختاری، در گفتوگو با مسعود نقرهکار
نقرهکار: با یورش به کانون نویسندگان ایران در خردادماه، و بالاخره در تیرماه 1360 فعالیت علنی کانون متوقف شد. تو بهتر میدانی که برای مدتی کوتاه کانون به فعالیتهایش به شکل مخفی ادامه داد. اما پس از مهاجرت ناگزیر برخی از اعضا آخرین هیئت دبیران کانون و نیز فعالیناش، این فعالیت مخفی هم متوقف شد. کانونیان از این پس گروهها، محافل و جمعهای گوناگون هنری (ادبی) شکل دادند و به نوعی کارهای فرهنگی و هنری کانون را باز هم غیرعلنی پیش بردند، بعدتر با انتشار نشریات فرهنگی و اجتماعی مستقل، که در واقع همین محافل و جمعها استخوانبندی اصلیشان بودند، فعالیتها چشمگیرتر و علنیتر شد. برایمان بگو تو پس از توقف فعالیت کانون چه میکردی؟
مختاری: بعد از بسته شدن دفتر کانون برای من گرفتاریهای متعددی پیش آمد، که یکی از آنها دستگیری و به زندان افتادن من بود، به همین دلیل من تا مدتی از مسایل مربوط به کانون دور بودم. جسته گریخته چیزهایی میشنیدم، اما در جریان نبودم. روشن بود که بعد از آن توقف دیدارهای هیئت دبیران در خانهها و ارتباط پراکنده با اعضا باز مسئلهی فعالیتهای کانون به تدریج مطرح شود، برای این که ذات کانون نویسندگان یک ذات دموکراتیک و علنی است و علنی- صنفی است و در واقع کار فرهنگی نمیتواند فعالیتی پنهانی باشد. به همین خاطر حضور کانون نویسندگان نمیتوانست این را برتابد. کانون بنا به ذاتش نمیتوانست کار خود را پوشیده، پنهان و غیر علنی ادامه دهد.
نقرهکار: پس به نظر تو کانون ضرورتاً فعال میشد. اما با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی آن روز، کانونیان میباید به راههای دیگری میاندیشیدند؟
مختاری: آره، دیدم که زمینههای فعالیت مجدد کانون شکل میگرفت، برای این که از همان فردای توقف فعالیت کانون، ضرورت ارتباط و تبادل نظر و پر کردن جای خالی کانون، و نیز مطبوعات را همهی اعضای کانون و اهل قلم حس کردند و به دنبال پر کردن این جاهای خالی بودند.
نقرهکار: تو خودت رابطهات با محافل و جمعهای مختلف فرهنگی و هنری و نشریات فرهنگی و اجتماعی مستقل چگونه بود؟
مختاری: من از حدود سال 1365 با این محافل و مجامع رابطهی نزدیکی گرفتم و نیز به مسایل کانون و کانونیان نزدیکتر شدم.
من سال 1365 به «گروه سهشنبهها» پیوستم، این گروه از سال 1364 فعالیت خودش را آغاز کرده بود. و هنوز هم بعد از ده سال به فعالیتاش ادامه میدهد، البته اشاره خواهم کرد که کارکرد و نحوهی کارش کمی عوض شده، آنچه که باعث شکلگیری این گروه بود در واقع فقدان کانون و نشریات بود و طبیعی است که با انتشار نشریات فرهنگی و اجتماعی مستقل کارکرد این جمع هم تحتالشعاع قرار گرفت. این جمع از اهل نظر نیز دعوت میکرد تا در زمینههای فرهنگی و ادبی با حضور آن بحث و گفتوگو شود، در واقع کنفرانسهایی در رابطه با بررسی شعر و آثار میهمان دعوت شده بر پا میشد و شعر نیز خوانده میشد، بین این گروه و «گروه پنج شنبهها» نیز نشست مشترک برقرار میشد و من دو نشست گسترده میان این دو گروه را به یاد دارم که حتا اشخاص غیر عضو هم دعوت شدند، یکی از جلسهها منزل محمد محمدعلی بود و بحث و تبادل نظر هم پیرامون بحثهای مختلف، از جمله حول مسئلهای که من تحت عنوان «نوذهنی و تحول جمعی» مطرح کرده بودم و یا «موج سوم»ی که فرامرز سلیمانی طرح کرده بود.
افراد این گروه ادبی، برخی تن به مهاجرت ناگزیر میدهند مثل فرامرز سلیمانی و حمیدرضا رحیمی و بعضیها در ایران کار را ادامه میدهند مثل جواد مجابی، اشکوری، عمران صلاحی، محمدعلی، اسماعیل رها…
جلسات «گروه پنجشنبهها» در واقع از جلسات اساسی این دوره بود، جلسات قصهخوانی و نقد داستان بود با نویسندگان مختلف نیز ارتباط داشتند و دیگران را برای نقد و بررسی آثارشان دعوت میکردند. این جمع مجموعه داستانهای مختلفی منتشر کرد، گلشیری، زراعتی،… از پاهای ثابت این جمع بودند. «جلسههای چهارشنبهها» هم جلسات گستردهای بود، گاه سیچهل نفر گرد میآمدند. شعرخوانی، قصهخوانی، سخنرانی و نقد و بررسی آثار اهل قلم از کارهای این جلسه بود. سپانلو، براهنی، دهباشی، عباس عارف،… از پاهای اصلی این جمع بودند.
میدانم در شهرستانها چنین جمعهایی بودند، در اصفهان، مشهد،… که «جُنگ» هم منتشر کردند. البته میدانم چرا جمعهای ادبی در تاریخ ما بیشتر روزهای سهشنبه برپا میشد، حتا در دورهی مامون، ریشههای تاریخیاش را نمی دانم، به هر گونه در این گروهها و جمعها فعالان ادبی معاصر جمع می شدند، این جمعها و گروهها در واقع حاصل نیاز و خلاء موجود در جامعه بودند. یعنی نبود کانون نویسندگان و نشریات فرهنگی و ادبی مستقل.
وقتی نشریاتی مثل آدینه، دنیای سخن و کلک منتشر شد، این نشستها و جلسات هم تحتالشعاع قرار گرفتند. چرا که این نشریات تا حدود زیادی خواستهای این جمعها را برآورده میکردند.
نقرهکار: فکر فعال کردن مجدد کانون از کی و چگونه مطرح شد و کارها به چه صورت پیش رفته است؟
مختاری: به نظر من از سالهای 67 شروع شد، من با دوستان دیگر در شورای سردبیری دنیای سخن بودیم، گلشیری آمد و طرح کرد که بد نیست نشستی برگزار کنیم در رابطه با بزرگداشت نیما، همین پیشنهاد باعث شد از تعدادی از اهل قلم دعوت شود و این پیشنهاد به بحث و تبادل نظر گذاشته شود. مسئله امکانهای مورد لزوم مثل سالن و نیز دعوت از دیگران مطرح شد و اختلاف نظرهایی در کار بود. به هر حال احتمالاتی مطرح شد، مثلاً احتمال داده میشد مشکلاتی بروز کند و یا معنای خاص و تصوراتی به وجود آورد، این مسئله مسکوت ماند. اما در همین نشستها قرار شد که بیاییم راجع به مسئلهای کاغذ و سانسور بیانیهای بنویسیم و منتشر کنیم، در ادامهی همین بحث این موضوع طرح شد که ما اصلاً حذف فرهنگی شدهایم و چه بهتر دربارهی «حذف فرهنگی» بنویسیم، نشستیم بیانهای با عنوان «حذف فرهنگی» تهیه کردیم. کسانی که در تهیه این بیانیه حضور داشتند: من بودم، شاملو، دولت آبادی، گلشیری، مجابی، سپانلو و… یکی دو دوست دیگر. فعالیت متمرکزی بود و اعتراض نویسندگان علیه وضعیتی که داشتند و این مسئلهی مهمی بود. بیانهی «حذف فرهنگی» در نشست نهایی که با حضور 22 نفر تشکیل شد، امضاء شد، قرار شد به دیگران نیز مراجعه شود و امضا گرفته شود. دولتآبادی یکی از کسانی بود که قرار بود امضا جمع کند. نمیدانم چه شد که کار متوقف شد. بعدها از دولتآبادی شنیدم که تعداد امضا کنندگان کم بود و این میتوانست مشکل ایجاد کند. اما متأسفانه این مسئله در جمع مطرح نشد و بیشتر با آن انفرادی برخورد شد. جالب این بود که برخی این بیانه را امضا میکردیم اما «حذف فرهنگی» را امضا نمیکنیم. در هر حال این معیاری به دست ما داد که برای امضا گرفتن سراغ چه کسانی باید رفت، نخست این که برای به امضا رساندن متنها و بیانیهها سراغ کسانی که در حذف فرهنگی مشارکت داشتند نرویم و معیارهای دیگر که در گزارشهای هیئت هشت نفره و متن 134 نویسنده آمده است و به آن اشاره میکنم قدمهای بعدی بهتر برداشته شد. سال 67 بود که دولتآبادی دعوت کرد که جمع شویم و کاری برای زلزلهزدههای شمال کشور بکنیم، مطلبی تهیه شد و اقداماتی هم کردیم، مخالفتهایی از سوی مسئولین شد و کار به خوبی پیش نرفت، کمکهایی برای زلزلهزدهها جمع شد. در همین جلسات مسئلهی کانون به شکل جدی مطرح شد. گروه پنج نفرهای پیشنهاد شدند که کار را سر و سامان بدهند تا در رابطه با فعال شدن مجدد کانون کاری بشود. منشوری پیشنهاد شد، اما مورد استقبال قرار نگرفت، در «گردون» این منشور چاپ شد، سال 1369 بود. این که چرا این منشور مورد استقبال قرار نگرفت، با خواندن یک بار این منشور متوجه میشوید.
نقرهکار: شاملو در مورد برخی پیشنهادهات و نظرات گفته است که «در هر حال ما تصمیم گرفتیم با گوشتی که به این شدت بو میدهد، چیزی نپزیم و …» منظور محتوای این منشور پنج نفره بوده یا موارد دیگری مورد نظر بوده است؟
مختاری: به این مسئله خواهم پرداخت. البته در این منشور و پیشنویساش استناد به موادی بود که بهتر بود به آنها استناد نمیشد، البته من منظرم این بوده و هست که در آن منشور خیلی دورهای با قضیهی نویسندگان برخورد شده است، در حالی که نویسندگان در آرمانهایشان زمانپذیر نیستند. آرمان و اصول ما به ازای هر دوره تغییر نمیکند.چه در گذشته، چه در حال و چه در آینده. آرمان ما نویسندگان نباید جرح و تعدیل شود. می شود در یک دورهی معین در اساس نامه چیزهایی را تغییر داد با توجه به امکانات و با تشخیص وتأیید جمع، اما از آرمان و اصولمان نمیشود و نمیباید عدول کرد، یعنی «آزادی اندیشه و بیان و قلم بی هیچ حصر و استثنا» و یا «مبارزه با سانسور به هر شکلاش» یک مبناست، میشود بر سر نحوهی طرح اصول مذاکره کرد اما تعدیل و جرح غلط است، من هم ایرادم از این بابت بود. بعدها البته ما در «جلسات مشورتی» منشوری مطرح کردیم که به نظر من گرفتاریهای منشور پنج نفره را نداشت. با این حال اگر در رابطه با منشور پنج نفره جزییات بیشتری بخواهی، گلشیری آدم مناسبی است چون حافظهی جلسهها او بود. در هر حال آن منشور پنج نفره مقبولیتی نیافت.
مرحلهی بعدی برای فعال کردن مجدد کانون با پختهگی، تأمل و استمرار بیشتری همراه بود، هم در رابطه با کارکرد یک کانون دموکراتیک مثل کانون نویسندگان و هم در جذب آدمهای مختلف، در واقع «جمع مشورتی»ای شکل گرفته بود که در فکر و رفتار دستاوردهای متعدد و مختلف داشت.
اواخر تابستان، یا پاییز سال 1372 نامهای برای تعدادی از نویسندگان ایران از طرف «موسسه تحقیقات استراتژیک» وابسته به نهاد ریاست جمهوری فرستاده شد و دربارهی فرهنگ ایران نظرخواهی شد. برخی از دوستان خیال میکردند که دولت با فرستادن این نامه میخواهد با ما وارد مذاکره شود، بعضیها هم خواستار این بودند که به این نامه «جمعی» پاسخ داده شود. من و دوستانی دیگر نظرمان این بود که این پرسش فردیست که لزومی ندارد جمعی با مسئله برخورد شود، من به دلیلی که گفتم در آن نشست شرکت نکردم، بعدها معلوم شد «مهاجرانی» که گویا معاونت فرهنگی ریاست جمهوری بود نامه را فرستاده بود.
در خانهی شاملو باز مسئلهی فعال کردن کانون مطرح شد و مبنایی شد برای تشکیل جلساتی در رابطه با کانون.
نشستی که مسئلهی فعال کردن کانون در آن به طور جدیتری مطرح بود در خانهی جواد مجابی برگزار شد. من بودم، شاملو، دولتآبادی، گلشیری، سپانلو، براهنی، کوشان، محمدعلی، فرج سرکوهی، معروفی و… تعدادی دیگر بودند، حمید مصدق هم در جریان بود. در واقع این جلسهای مقدماتی بود برای طرح نظر و برخورد و بحث دربارهی مسئله.
البته آدینه و گردون هم به مسایل کانون میپرداختند به ویژه گردون، به قبل از همین جلسه گزارشی نوشته بود و در آن گزارش خواسته بود که چراغ کانون نویسندگان روشن شود. سپانلو و گلشیری و پرهام هم مقالاتی در رابطه با کانون در گردون چاپ کردند، اما مطلب آقای پرهام ابهاماتی داشت که من قبلاً به برخی از آنها پرداختم. مطلب طوری نوشته شده بود که بله سانسور ملتی و دولتی را باید پذیرفت و یا این که باید برای فعال کردن کانون بودیم وزارتخانههای مربوطه اساسنامه و منشورمان را بدهیم و کار را شروع کنیم و… مسایل دیگر. البته من به نوشتههایی ایشان پاسخ دادم، به ویژه آن بخشی که ایشان گفته بودند عدهای جوان ناآگاه باعث به تعطیلی کشانده شدن کانون شدند، و قضیه را به گردن «جوانها»ی ناآگاه انداخته بودند.
بعد از این بحثها، به ویژه حرفهای آقای پرهام، من و مجابی و براهنی که در شورای نویسندگان تکاپو بودیم پیشنهاد کردیم که بهتر است. مسئلهی کانون در تکاپو طرح شود و کوشان هم پذیرفت، و تکاپو میزگردی گذاشت که کوشان، محمدعلی، پرهام، براهنی، من و… شرکت کردیم و راجع به مسایل صحبت کردیم. این میزگرد به نظر من مثبت بود و من اولیه مسئلهای که تأکید کردم این بود که ما شتابی نباید به خرج بدهیم. ما ذهنیتهای مختلف داریم، و نیز جوانهایی هم در طی این ده سال نویسنده شدهاند و سابقهی کانون را نمیدانند. عده ای هم عقیده دیگری دارند و با ما موافق نیستند که به تعبیری بیشتر «نویسندگان مسلمان» بودند. به هر حال میباید طرز رفتار و نحوهی مشارکت، محورهایی همچون «آزادی اندیشه و بیان و قلم بیهیچ حصر و استثنا»، «مبارزه با سانسور به هر شکلاش» و نیز «شتاب نکردن در فعال کردن مجدد کانون» را مورد توجه و بحث و تأکید قرار داد، بعدها سپانلو، مجابی، چهلتن، غفار حسینی، محمد خلیلی، زراعتی و دیگران همین بحثها را ادامه دادند.
به دنبال همین بحثها جلسات متعددی تشکیل شد و بر سر مسایل و مواضع کانون، منشور سال 28 و منشور پنج نفره صحبت شد. مطرح شد؛ نوشتهای خطاب به وزارت کشور بدهیم، مراجعه کنیم و کار را شروع کنیم. عدهای نظرشان این بود بهتر است کار را در همین حد هم متوقف کنیم تا فرصتی مناسب پیش بیاید، برخی هم شتاب داشتند که سریعتر عمل شود. به هر حال قرار شد کارها ادامه پیدا کند. در منزل حمید مصدق جلسهای برقرار شد و گفته شد از میان جمع، گروه پنج نفره ای انتخاب شود و کارها را راست و ریس کند. با این طرح مخالفت شد، چرا که اگر هر 20 تا 30 نفر نویسندهای قرار میبود یک هیئت پنج نفره انتخاب کند، آن وقت با چندین هیئت پنج نفره مواجه میشدیم. بنابراین مسئلهی گسترش جلسات و دعوت از اهل قلم مطرح شد، و گفته شد هر کس قرار شد بیاید به جلسه معرفی شود و جلسه تصمیم بگیرد. و این خود معیاری شد. معیارهای دیگری هم روشن شد، این که اولاً زود رأی گیری نکنیم و در مورد مسایل بحث و مشورت شود و کار اقناعی باشد، و با عدهای قلیل هم تصمیمهای اساسی نگیریم و این خود یک حرکت دموکراتیک مهمی بود.
به این ترتیب جلسه شروع کرد به افزایش افرادش. اختلاف و کشمکش هم بود. خُب پیشنهاد میشد ما صحبت دفاع از آزادی بیان بکنیم و ننویسیم آزادی اندیشه و بیان. اما بالاخره پذیرفته شد که بنویسیم آزادی اندیشه و بیان.
برمیگردم به آن سوالات در مورد شاملو، در این سفر دربارهی گفتهی شاملو سئوال شد و این تصویر پیش آمده بود که شاملو با این حرکت همساز نیست. این برداشت غلطی است. شاملو در آغاز چنین بحثی کرده بود، همان موقع که عدهای میگفتند سریع عمل کنیم، افرادی انتخاب کنیم و از وزارتخانههای مربوطه اجازه بگیریم. شاملو و تعدادی از دوستان موافق نبودند، و مطرح کردیم که از طریق برخورد با مفاهیم می بینیم که این حرفها با مفاهیم کانون همخوان نیستند. جلسه در تداوم خودش به نکتهای رسید که ما کسانی هستیم که برای فعال کردن تفکر کانون اقدام میکنیم تا تبدیل به درخواست عمومی اهل قلم شود و پیش میرویم تا مرز قابل قبول برای اعلام و یا دعوت مجتمع عمومی.
مطرح شد که در واقع کانون نویسندگان هیچ وقت و در هیچ دورهای به طور رسمی پذیرفته نشده، چه در دورهی نخست کارش سالهای 46 تا 48 و چه در سالهای 57 تا 60 هیچگاه به عنوان یک نهاد رسمی شناخته نشده بود، حتا در دوره انقلاب به رغم تماس نمایندگان کانون با وزیر ارشاد آقای میناچی هم ما نتوانسته بودیم به ثبت برسیم و رسمیت پیدا کنیم.
نظر این بود که ما شروع کنیم. میباید طرح اعتبارمان را بکنیم و اعتبارمان مطرح است، میتوان فعلاً مکان و تشکیلات هم در خانههایمان باشد، ما باید کارمان را بکنیم تا روزی که امکان حضور بیرونی بیابیم. گفتم بر تعداد اعضای این جمع مشورتی اضافه میشد. حتا برخی از آنها که کانون را ترک کرده بودند، برگشتند. جمعبندیمان هم این بود که میباید به صورت «دو فاکتور» عمل کنیم.
«جلسات مشورتی» دستاوردهای دیگری هم داشت که بد نیست به آن اشاره کنیم: قرار شد خلاف گذشته بیانیهها و متنها را یک یا دو نفر ننویسند، مسایل در جمع طرح شود، بحث شود و موضوعها و مضامین استخراج شوند و بعد هیئت منتخب آن را بنویسد. در واقع بیانیهها و متنها را «جمع» تهیه کند.
معیار دیگر این که افرادی میتوانند در این جمع شرکت کنند که به طور رسمی و مکتوب در سانسور مشارکت نداشتهاند و کسانی که در «حذف فرهنگی» شرکت داشتند نمیتوانند در این جلسات حضور پیدا کنند. مثال آن که در سیاستگذاریهای حذف فرهنگی در ستاد انقلاب فرهنگی و یا شوراهای تصمیمگیری برای انقلاب شرکت داشتند.
نکتهی دیگری که مورد قبول قرار گرفت این بود که ما حق بررسی کیفیت کار دیگران را نداریم، یعنی کیفیت ادبی کار ربطی به حضور در جلسه ندارد، نظر دادن راجع به کیفیت و نحوه و سبک ادبی کار ما نیست. برای ما مهم این است که شرکت کننده، نویسنده باشد.
نقرهکار: در این جلسات در رابطه با کانون نویسندگان ایران (در تبعید) هم صحبت میشد؟ و نظرتان در این باره چه بود؟
مختاری: چرا صحبت شد، اما همگی به یک نظر مشترک رسیدند، این که شرایط ما با شرایط دوستانمان در خارج از کشور فرق میکند و بالطبع مواضع و وسایل و رفتار آنهم هم طبیعیست که متفاوت باشد، بهتر است ما کار خودمان را بکنیم و آنها هم کار خودشان را.
نقرهکار: بعد از رسیدن به معیارها و جمعبندیهاای که اشاره کردی چه اتفاقی افتاد و چه کار کردید؟
مختاری: مسئلهی دستگیری سعیدی سیرجانی پیش آمد و آن برخوردها و اهانتها که خبر دارید. به هر گونه در جمع مشورتی نامهای تهیه شد و خطاب به رییس قوهی قضاییه، که تحول دادگستری شد، نامهای که به امضای 70 نویسنده رسید. بعد از این دولتآبادی و گلشیری و براهنی را وزارت اطلاعات خواست، و از آنها خواسته شد که امضاهایاشان را پس بگیرند، پیشتر هم بعضی از دوستان به وزارت دادگستری احضار شده بودند و چنین اتفاقی نیافتاد و کسی امضایش را پس نگرفت.
همین مسئله باعث شد که ما بیاییم و بنشینیم، بگوییم ما باید اول خودمان را تعریف کنیم، ببینیم کی هستیم و چه میگوییم، موقعیت خودمان را روشن کنیم و این مسئله را مطرح کنیم. به این ترتیب بود که نطفههای متن 134 ریخته شد. موضوع و مضامین در جلسه طرح و به صورت نهایی درآمد. تعدادی هم پیگیری جمعآوری امضا را به عهده گرفتند، اسامی فهرست شده و تقسیم شد. عدهای امضا نکردند. البته بعضیها گفتند که متن به آنها داده نشده که صحیح نیست، در هر حال پر نسیبها ایجاد میکرد هویت و نحوهی برخورد افرادی که به آنها مراجعه میشود، محفوظ بماند و اعلام نشود.
این را هم بگویم که هیچ کس نمایندهی «جمع مشورتی» نبوده و نیست، مصاحبهها و اعلام نظرها فردی هستند و «کاراکتر» اشخاص مربوطه و جمعبندیها همان طور که اشاره کردم، روشن هستند. برای نمونه طرح این که برویم وزارت ارشاد اجازه بگیریم طرح و نظری فردی بوده و ربطی به «جمع مشورتی» و کانون ندارد.
نقرهکار: برخوردهای گوناگونی با متن 134 نفر شده، و تعدادی نیز امضاهای خود را پس گرفتهاند، چرا و ماجرا چیست؟
مختاری: بله، چهها که نگفتند، از مطبوعات چیهای دولتی و مسئولین مملکتی بگیر تا دوستان خودمان و حتا برخی از امضاکنندگان متن.
گزارش روشنگری در تکاپوی شماره 13 چاپ شده که بد نیست به آن جا مراجعه شود و من تکرار مکررات نمیکنم. فقط اشارتی بکنم به این که مسایلی مثل مسئلهی آقای شمس لننگرودی و عباس معروفی و مسئلهای آقای جمشیدی و دهباشی مطرح بود. مسئله هم این بود که همان طور که در متن آمده ما میباید سراغ شاعران، داستاننویسان، نمایشنامه یا فیلم نامهنویسان، محققین و مترجمین میرفتیم. خُب کسانی هستند که فیلم سازند مثل مهرجویی یا تقوایی، اما نقد و داستان هم نوشتهاند، ما میگفتیم اینها کار اصلیشان سینماست. آقای جمشیدی و دهباشی مطرح شدند، گفته شد اینها روزنامهنگار و گزارش نویس هستند. بسیار هم کارهایشان ارزشمند است اما اگر قرار باشد روزنامهنگاران و گزارشنویسان هم بیایند آن وقت آقای مسعود بهنود و بسیاری از نامههای دیگر هم مطرح هستند. و خب اگر دقت نکنیم تلقیهایی به وجود میآید. این افراد میتوانند کانون و انجمنهای صنفی و دموکراتیک خود را داشته باشند. به هرگونه آقای معروفی نپذیرفتند، پافشاری کردند و رفتند و بعد «گردون» هم علیه ما مقالهای چاپ کرد که خواندنیست. و نیز گفته شد که محمد مختاری با استفاده از تجربیاتش در براندازی با دولت آبادی تماس گرفته و دولت آبادی بیخبر بود و این مسئله واقعیت نداشته است و فقط هم محمد مختاری تصمیم نمیگرفت، یک گروه هشت نفره تصمیم میگرفتند.
نقرهکار: میبخشی حرفت را قطع میکنم، اما اسماعیل جمشیدی چندین کتاب منتشر کرده بود.
مختاری: درست است این مسئله هم مطرح شد اما کار اصلی ایشان روزنامهنگاری و گزارشنویسی بود.
به هرگونه از مجموع 13 یا 14 نفری که اعلام شدهاند به عنوان معترضین فقط 5 یا 6 نفر امضاهایشان را پس نگرفتند. برای نمونه زریاب خویی امضایش را پس نگرفت. او به شیوهی برخورد رسانههای گروهی اعتراض داشت. یا میهن بهرامی که مسئلهی سو استفادهی رسانههای گروهی جهان را مبنای اعتراض خود قرار داد. تا یادم نرفته بگویم که آقای خرمشاهی برداشت نوشت که این متن و بیانهی سبک روزنامهای باعث شد آقای زریاب خویی فوت کند والا او ده سال دیگر زنده میماند. یعنی ما شدیم قاتل زریاب خویی. به قول براهنی آقای خرمشاهی باید از ما ممنون باشد که از او نخواستیم متن را امضا کند و به این ترتیب پانزده سال به عمرش اضافه کردیم!
البته بعد از تهمتزدنها و فحش دادنها، برخی از دوستان کمی آرام شدند و مطرح کردند که در جمع ما کسانی را میبینند که قابل مذاکره هستند و حاضرند مذاکره کنند اما کسی از جمع ما به حرفهای آنها توجه نکرد.
این را هم بگویم که آقای مهاجرانی، معاونت فرهنگی ریاست جمهور، به نوعی القا کردند که گویا ما با آنها تماس گرفتیم، اما سریعاً اعلام شد که ما به هیچ یک از مسئولین مملکتی تماس نگرفتیم.
نقرهکار: قدم بعدی چیست؟
مختاری: قرار است «جلسهی مشورتی» کار خودش را ادامه بدهد، حول مسئلهی اساسی تهیهی «منشور کانون نویسندگان ایران» که پیشنویس آن تهیه شده است. منشور که آماده شد در واقع مبنای کار هیئت موسس خواهد بود. منشور به نظر همهی اعضا برسد و برویم پای برقراری یک مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران.
نقرهکار: اگر معترضین و کسانی که امضایشان را در رابطه با متن 134 پس گرفتند و یا اخراج شدگان از کانون در سال 1358 بخواهند به این جمع بپیوندند. «جمع مشورتی» خواهد پذیرفت؟
مختاری: ما دربارهی این مسئله صحبت کردیم. شرط عضویت را ما در جمعبندی از فعالیتهایمان گفتیم. ضمن اینکه داشتن دو کتاب هم ضروریست. البته استثناهایی هم هست، مثل صالحپور که کتاب ندارد اما در چندین کتاب نقد و بررسی و مطلب چاپ کرده است. صحبت از «عضو پیوسته» و «عضو وابسته» هم شده است. در هر حال شرایط روشن است، اما در مورد آن افراد به گمان من باید «جمع عمومی» تصمیم بگیرد به ویژه در مورد اخراج شدگان، اما برخی از دوستان به ما اتهام زدهاند، مثل آریانپور که ما را «امپریالیسم فرهنگی» نامیده است، به گمان من در مورد این نوع افراد هم مجمع عمومی باید تصمیم بگیرد، مبنی بر این که از آن افتراها و تهمتزدنها عدول کنند.